امروز ساعت دو بعد از ظهر از خواب بیدار شدم، وقتی هم بیدار شدم خوابی که قبلش دیده بودم یادم بود، خواب دیدم از پرواز جا موندم و شروع کردم به گریه کردن ولی گریه ام جوری بود که نمیتونستم نفس بکشم، به جز اون، مامان اینا گفتن این اداهای لوست رو بذار کنار و کارات رو انجام بده، منم شروع کردم نفس عمیق کشیدم که هم اکسیژن بهم برسه هم بتونم فکر کنم و هم بتونم در حین یه گریهی معمولی تر به کارام برسم. بیدار که شدم خیلی دلم برای خودم سوخت که هنوز ترس اون یه هفته ای که, ...ادامه مطلب